لیث بن علی بن اللیث و سبکری از موالی عمرو بن لیث، سرزمین فارس را از طاهر بن محمد بن عمرو بن اللیث گرفتند، و سبکری بعد از آن لیث را از آن سرزمین راند و خود به تنهایی زمام امور رابه دست گرفت.[۴۲۲] زمانی که سبکری بر فارس غلبه کرد لیث بن علی بن اللیث به طاهر بن محمد بن عمرو، پسر عم خود پیوست. طاهر بن محمد سپاهی فراهم آورد و به فارس تاخت و پس از نبری منهزم و سبکری طاهر بن محمد بن عمرو بن لیث و برادرش یعقوب بن محمد بن عمرو را اسیر نمود و آنها را به صحابت وزیر خود، عبد الرحمن بن جعفر شیرازى روانه بغداد کرد. بعد از ورود به فرمان مقتدر آنها را حبس کردند.[۴۲۳] آنگاه سبکری فارس را با پرداخت مالی که به گردن گرفت از خلیفه مقاطعه کرد. لیث بن علی بن اللیث زمانی که این خبر را شنید به فارس لشکر کشید و فارس را از سبکری گرفت و سبکری به ارّجان گریخت، و قضیه را به دربار خلافت خبر داد. بنابراین المقتدر مونس خادم را با لشکری به یاری سبکری به ارّجان فرستاد. سبکری و مونس خادم در ارّجان گرد آمدند، و زمانیکه این خبر به لیث بن علی بن اللیث رسید، با لشکری به سمت ارّجان حرکت کرد. در این احوال خبر یافت که حسین بن حمدان از قم برای یاری مونس و سبکری وارد بیضاء شد. علی بن اللیث ترسید که مبادا شیراز را از او بگیرد، بنابراین برادر خود را با بخشی از سپاه برای نگهبانی به شیراز فرستاد، و خود با یک راهنما از راه میانبر به بیضاء آمد، اما راهنما راه را گم کرد و آنها را از یک راه پیاده رو تنگ برد که برای عبور سپاه مناسب نبود وارد نمود. بنابراین او پس از رنجهای بسیار شمار زیادی از مردان و چهارپایان خود را از دست داد او راهنما را کشت و به راه همگانی برگشت تا به «خوابذان» رسید که مونس قبلاً بدان جا رسیده بود. آنها در جایی که لشکر مونس خادم بود فرود آمدند. زمانی که لیث سپاه مونس را دید گمان کرد که لشکریان برادرش است که به شیراز گسیل داده بود و یارانش به تکبیر گفتن پرداختند لشکریان مونس بیرون آمدند، و میان دو لشکر نبردی در گرفت، سپاه لیث بن علی منهزم شد و او خود نیز اسیر گردید.[۴۲۴] و او را با برادرش محمد به بغداد بردند، و با خواری گرد شهر گرداندند، و لیث ظاهراً در بغداد به قتل رسید.[۴۲۵] زرکلی نیز در کتاب خود به صورت مختصر به این واقعه اشاره می کند.[۴۲۶] پس از این وقایع یاران مونس به او پیشنهاد کردند که سبکری را دستگیر نماید و فارس را به تصرف خود در آورد، و زمانی این کار را انجام دهد خلیفه نیز فرمانروایی فارس را به او خواهد داد. مونس نیز به آنها وعده داد که این کار را انجام دهد، ولی در نهان سبکری را از این راز آگاه کرد. سبکری نیز به شیراز گریخت و مونس نیز روز بعد اصحاب خود را ملامت کرد که شما او را خبر دادید و گرنه او چگونه می دانست و خود با لیث بن علی بن اللیث به بغداد باز گردید.
دانلود پایان نامه - مقاله - پروژه
پس از این وقایع سبکری بر فارس مستولی گردید و کاتب او عبد الرحمان بن جعفر زمام کارهایش را به دست گرفت. پس از آن بعضی از یاران او نزد سبکری سعایتش را کردند و سبکری او را دستگیر کرد و در بند کشید، و اسماعیل بن ابراهیم البمی را به جای او کاتب خود کرد. نیز او را متهم کردند که عصیان کرده، و از حمل اموال به سوی خلیفه ممانعت نمود. عبد الرحمان بن جعفر از زندان به ابن الفرات وزیر نامه نوشت و حقیقت حالش را با او در میان نهاد. ابن فرات به مونس که در واسط بود نامه نوشت و فرمان داد که به فارس بازگردد و از اینکه سبکری را در بند نکشیده است ملامتش نمود. مونس به اهواز رفت و سبکری رسولی با هدایای گران نزد او فرستاد، و از او خواست تا در این مورد نزد خلیفه شفیع او شود. و چون ابن فرات از گرایش مونس به سبکری آگاه شد، وصیف کاتب خود محمد بن جعفر را، به فارس فرستاد. محمد بن جعفر به فارس آمد و سبکری بر در دروازه ی شیراز نبرد کرد و به درون شهر ریخت. محمد بن جعفر شهر را محاصره نمود، بنابراین سبکری از شهر گریخت و محمد بن جعفر اموال او را تارج نمود. سبکری به بیابان خراسان گریخت و سپاهیان خراسان او را یافتند و اسیرش کردند و به بغداد فرستادند. محمد بن جعفر بر فارس مستولی شد، و قنبج خادم افشین را بر آن ناحیه امارت داد.[۴۲۷]

بخش سوم اوج اقتدار سیاسی ارّجان در دورۀ آل بویه:
یکی از مهمترین حکومت هایی که در قرن چهارم هجری در قلمرو اسلامی شکل گرفت حکومت آل بویه بوده است. این حکومت که توسط فرزندان ماهیگیری به اسم بویه شکل گرفته است از دو لحاظ در تاریخ ایران اهمیت دارد. یکی اینکه نخستین بار پس از سالها سیطره اعراب بر ایران توانسته است بر قلب مرکز قلمرو بنی عباس یعنی عراق سیطره پیدا کند، و دیگری اینکه نخستین حکومتی بود که به صورت رسمی دم از حمایت از مذهب شیعه زد. بنیانگذار این حکومت یعنی علی عمادالدوله یکی از نخستین گام های اساسی تشکیل حکومت را با تصرف ارّجان برداشته است، و این سرزمین مدت ها برای آل بویه نقش حیاتی خود را از جنبه های مختلف ایفا نموده است. چنانچه عضدالدوله امیر بویه ای می گوید من عراق را بخاطر نامش و ارّجان را بخاطر عایداتش می خواهم. امیران آل بویه تا مدت های مدید این سرزمین را در اختیار داشته اند و این سرزمین اغلب محل درگیری ها و حوادث گوناگون در این دوره بوده است. ما در اینجا به نقش برخی از امیران آل بویه در این سرزمین خواهیم پرداخت.

چگونگی شکل گیری:
در فارسنامه ناصری بویه به ضم باء و فتح واو و سکون یاء وهاء آمده است.[۴۲۸] آل بویه سلسله ای ایرانی نژاد و شیعی مذهب، منصوب به ابوشجاع بویه که میان سالهای ۳۲۲-۴۴۸ه. ق/۹۳۳-۱۰۵۶م بر بخش بزرگی از ایران و عراق و جزیره تا مرزهای شمالی شام فرمان راندند.[۴۲۹] ابوشجاع بویه پسر فنا خسرو و جد آل بویه نسبت خود را به مهر نرسی وزیر بهرام گور، و بنا به گفته ابن خلدون به بهرام گور پسر یزدگرد ساسانی می رسانید.[۴۳۰] ابن طقطقی می گوید نسبت آل بویه از بویه بالا رفته و به یکایک پادشاهان ایران می رسد، تا آنکه به یهود ابن یعقوب ابن اسحاق ابن ابراهیم خلیل(ع)، و همچنین به آدم ابو البشر متصل می شود. البته ابن طقطقی بر این اعتقاد است که آل بویه از دیلم نیستند و سبب آنکه دیلمی نامیده شده اند، این است که در بلاد دیلم سکونت داشتند.[۴۳۱] بویه از طایفه ی شیرزیل آوند از اهالی قریه ی کیاکلیش در دیلمان بود، و نخست به ماهیگیری می پرداخت. سپس شخصیتی یافته به خدمت ماکان کاکی سردار امیر نصر سامانی درآمد[۴۳۲] و پس از مرگ وی در سپاه مرداویج زیاری داخل شد. بویه سه پسر به نام های علی، حسن و احمد داشت که عماد الدوله مؤسس سلسله ی آل بویه و اولین پادشاه از سلسله ی دیالمه ی فارس (۳۲۲-۳۳۸) است که در جوانی در دربار امیرنصر بن احمد ۳۳۳-۳۰۱ه. ق/۹۴۳-۹۱۳م بود، و از نزدیکترین حواشی دربار امیر به شمار می رفت، سپس با برادرانش به خدمت ماکان کاکی[۴۳۳] در آمد. بی گمان وی می بایست در در سپاه ماکان از پایگاهی بلند برخودار بوده باشد، زیرا توانست دو برادر کوچکتر خود حسن و احمد را به پیوستن به خود دعوت کند و مشاغلی در سپاه و خاصگان خود به آنها بسپارد. دو سال بعد که ماکان بر آن شد تا به سامانیان در خراسان بتازد، از حیث سیاسی گام مهلکی برداشت. وی موفق گردید که نیشابور را تصرف کند و مدتی نیز آنجا را نگه دارد اما از مرداویج شاهزاده دیگر گیلانی شکست خورد و ناگزیر طبرستان را ترک کرد. بنابراین عمادالدوله همراه با برادرش به سرعت به طرف برنده یعنی مرداویج زیاری پیوسته، و از طرف او به حکومت کرج ابودلف در بین همدان و اصفهان، که محل ان را با کوهرود اراک تطبیق کرده اند، منسوب شد و جرأت نمود تقاضای مرداویج را برای تسلیم شهر ری رد نماید.[۴۳۴] ماجرای آن بدین قرار است که علی در طبرستان به مرداویج پیوست و به سرداری گمارده شد و هنگامی که مرداویج او را به ری نزد برادرش فرستاد، کارگذار کرج از پرداخت مالیات کوتاهی کرد، و علی بن بویه برای گوشمال دادن او با کمتر از یکصد تن از یاران به کرج فرستاده شد و در آنجا یاران او نزدیک سیصد تن شدند، و مرداویج که نگران بود در نامه ای از او خواست که بازگردد. او دست به دست داده و به چون و چرا پرداخت، و بیش از پانصد هزار هزار (؟)در اندک زمان مالیات کرج را برداشت و مرداویج که نگران شد او را تهدید کرد و با همیای برادرش وشمگیر درصدد دستگیری او بر آمد.[۴۳۵] و در همان زمان که ماکان و اسفار در خدمت پسران ناصر کبیر در گرگان و طبرستان به سر می بردند علی بن بویه نیز جزء آنها بود و در یکی از جنگ های ابوالحسن بن ناصر کبیر و داعی صغیر با سیمجور دواتی که در سال ۳۱۰ ه. ق رخ داد شرکت داشت، و نام او را در ردیف کسانی می بینیم که با داعی صغیر از چنگ سیمجور نجات یافتند.[۴۳۶] قدرت علی به تدریج زیاد شده و به یاری سپاهیان دیلمی، و به کمک یکی از سرداران آنها به نام شیرزاد اصفهان را تصرف نمود، ولی از مقابل برادر مرداویج به نام وشمگیر به ارّجان و رامهرمزد عقب نشینی کرد. وی ارّجان را در سال ۳۲۰ ه. ق، نوبندجان را در سال ۳۲۱ه. ق و سپس نواحی ای از خوزستان و فارس را تصرف نمود،[۴۳۷] و از طرف خلیفه لقب عماد الدوله گرفت، و برادرانش حسن به لقب رکن الدوله و احمد به لقب معز الدوله سرافراز گردیدند. می توان چنین استنباط نمود که یکی از نخستین قدم هایی که عمادالدوله در راه تشکیل حکومت برداشته است، فتح ارّجان بود. این فتح بعدها زمینه ساز فتوح بعدی امیران بویه ای گردید. آل بویه پس از معز الدوله و رکن الدوله به سه طبقۀ دیلمیان فارس، دیلمیان عراق و خوزستان و کرمان و دیلمیان ری و اصفهان و همدان تقسیم می شوند.[۴۳۸] تاریخ الکامل نام چندین تن از پدران و اجداد آنها را آورده و آنها را دیالمه می نامد که مدتی در بلاد دیلم که نام شهری از گیلان و مازندران است توطن داشتند.[۴۳۹] امّا پس از تصرف اصفهان توسط علی بن بویه چون گزارش به مرداویج رسید خشمگین شد و سعی کرد که نیرنگ بزند. چون آوازه گشاده دستی و رادمنشی علی بن بویه به همه جا رسیده بود مرداویج از پیوستن یارانش به او ترسید. زمختی مرداویج همکاری با وی را مشکل می کرد و برای یک جوانمرد تحمل ناپذیر می نمود. پس بر آن شد که نیرنگ بازانه به علی پیامی را بفرستد که به او بیم و امید دهد و با نرمش از وی پاسخ بخواهد، اما چون علی بن بویه دید که این پیام با آمادگی و ساز و برگ جنگی سازگار نیست. بنابراین ترسد و پس از یک ماه تلاش و کوشش برای گرد آوری مالیات، اصفهان را رها کرد و به ارّجان رفت. فرماندار ارّجان ابوبکر بن یاقوت شهر را بدون جنگ رها کرد و به رامهرمزگریخت، و علی بن بویه آنجا را تصرف نمود و دارایی بسیاری به دست آورد.[۴۴۰] احتمالاً عزیمت عمادالدوله به ارّجان به یک تهاجم شباهت داشت، اما بی گمان وی امیدوار بود که پادشاهی مستقلی در جنوب ایران بنیان کند، از این رو تنها زمستان را در ارّجان گذراند و در بهار سال ۳۲۱ق/۹۳۳م رهسپار لشکر کشی های تازه گردید.[۴۴۱] می توان از اینجا استنباط نمود که فتح ارّجان زمینه ساز فتوح بعدی عمادالدوله گردید، و فتوحات او از ارّجان سازماندهی و برنامه ریزی می شد. پس از اینکه عماد الدوله در ارّجان قدرت یافت از اطراف و اکناف مملکت فارس مراسلاتی به او رسید، که این خود حاکی از اهمیت ارّجان و قدرت عمادالدوله در این دوره دارد. یکی از آنها نامه ای ازابوطالب زید بن علی نوبندگانی[۴۴۲] بود که بویه را به شیراز فراخواند. این نامه نیروی یاقوت را ضعیف نشان می داد، و فصلی از سستی کار یاقوت والی فارس را بیان می کرد، زیرا در چپاول اموال و دارایی های مردم زیاده روی می کرد و هزینه ی او و سپاهیانش بر دوش مردم سنگینی می نمود. علی به سبب نام و آوازۀ او، و پشتیبانی پسرش ابوبکر بن یاقوت ترسید و این رأی را نپذیرفت.[۴۴۳] ابو طالب مى‏گفت: « اگر کوتاهى کنى چه بسا یاقوت و مرداویج در برانداختن تو همدست شوند، تو دشمن بسیار دارى، اگر ایشان بر ضد تو گرد آیند، کارى نتوانى کرد، مبادا با گذشت زمان ایشان بر تو چیره شوند، چه بسا کمک هایى از خلیفه بغداد به ایشان برسد و سپاهیان گوناگون بر سر تو آیند. براى کسى که در چنین شرایط است بهتر آن است که زودتر دست به کار شود و مهلت نقشه ریزى و گرد آورى نیرو به دشمن ندهد». ابوطالب در نامه های پی در پی کار را سبک می نمود، و کوتاه آمدن علی بن بویه را سنگین نشان می داد. نامه های یاقوت تمامی نداشت و پی در پی می آمد و علی بن بویه را به رفتن تشجیع و ترغیب می نمود، تا اینکه علی از ارّجان به شهر نوبندگان شولستان آمد. اما پیش از ورود علی بن بویه به نوبندگان سپاهی از یاقوت در آنجا مستقر شد؛ دو هزار تن از ایشان که سردارانى دلیر، همچون «کورمرد» خراسانى و ابن خرگوش و مانند ایشان از جوانمردان که به دلیرى شهرت داشتند در میانشان بودند؛ از او جلو افتادند که پس از ورود علی به آنجا جنگ در روز سه شنبه سیزده روز از جمادی دوم سال ۳۲۲ه. ق مانده، آغاز شد. سپاه دشمن شکسته و پراکنده شدند و عماد الدوله علی برادر خود رکن الدوله حسن را به کازرون وسایر بلاد فرستاده؛ و به دنبال آن حسن لشکر یاقوت را در کازرون شکست داد و اموال بسیاری به دست آورد. علی عماد الدوله بار دیگر پس از شکست یاقوت در شیراز در سال ۳۲۲ ه. ق فرمان عمارت بر نواحی متصرف شده را از جانب خلافت گرفته و دارالامارۀ خود را در شهر شیراز قرار داد.[۴۴۴] البته اگر چه علی و برادرانش بر شیراز چیره شدند و دولت مستقل خود را در آنجا پی افکندند، ولی مورخان فتح ارّجان (۳۲۱ ق/۹۳۲ م) را آغاز پایه گذاری دولت آل بویه دانستند.[۴۴۵] همچنین در این سال نامه ای به تاریخ سه شنبه چهارم محرم از ابو جعفرمحمد بن قاسم کرخی، که کارگزار خراج و آبادیهای بصره و اهواز بود رسید، که می گفت نامه هایی به من رسیده که یاران مرداویج به اصفهان در آمده، و یکی از سرداران بزرگ اوکه فرمانده ی ماه البصره بود و علی بن بویه خوانده می شود از وی جدا شده، دارائی بسیار به دست آورده و به ارّجان گریخته است.
او در یک نامه به من نوشت که پیرو سلطان است و از وزیر اجازه می خواهد که یا به پایتخت برود یا به شیراز رفته و به یاقوت بپیوندد.[۴۴۶]

آغاز کار ابو الحسن على بن بویه:
پیش از این گفتیم که ابو الحسن على بن بویه در بخشهاى طبرستان به مرداویج پیوست. بنابراین مرداویج او را به سردارى گمارده و مردانى بدو سپرد، و هنگامى که او را به نزد برادرش وشمگیر به رى فرستاد، کارگزار «کرج» از پرداخت مالیات کوتاهى کرد و على بن بویه براى گوشمال او با کمتر از یکصد تن یاران به کرج فرستاده شد. مرداویج از اینکه به گروهی از امان خواندگان سپاه ماکان امارت بلد داده بود پشیمان شد و به برادرش وشمگیر نامه نوشت، که بقیه را که هنوز در ری هستند دستگیر کند، و قصد داشت کسی را نیز از پی علی بن بویه بفرستد اما از بالا گرفتن فتنه می ترسید. مرداویج که از گرد آمدن دیلمیان به دور او نگران شده بود، در نامه‏اى از او خواست که باز گردد، علی بن بویه به چون و چرا پرداخته، و پس از تصرف چند قلعه، بیش از پانصد هزار هزار [؟] در اندک زمان مالیات کرج را برداشت کرد، و با بذل و بخشش این اموال کارش رونق یافت و مهر او در دل مردمان جای گرفت و این موضوع سبب نگرانی بیشتر مرداویج شد و پس از تهدید علی بن بویه با همیارى برادرش وشمگیر در صدد دستگیرى او بر آمد و او نیز ترسید. مرداویج براى همین کار و بسیج سپاه بر ضد او به رى نزد برادرش آمده است. على بن بویه که ترسیده بود، از کرج به سوى اصفهان رهسپار شد تا به مظفر بن یاقوت پناهنده شود.[۴۴۷] در این هنگام در سپاه مظفر بن یاقوت هفتصد مرد دیلمى به سردارى فنا خسرو پدر حسن دیلمى بود که روزگارى در بغداد سرپرستى پلیس را داشته است.
پس چون به اصفهان نزدیک شد، مظفر بن یاقوت براى جلوگیرى او بیرون آمده، با اینکه حدوداً چهار هزار مردجنگی همراه داشت، به سبب دشمنى که برخى دیلمیان با فنا خسرو داشتند، در میان ایشان دو دستگى رخ داد و دو رگه‏ها از جنگ دست کشیدند. مظفر بن یاقوت به فارس که پدرش یاقوت در آنجا بود گریخت. پیرامون چهار صد تن از آن دیلمیان به على بن بویه پناهنده شدند، تا شمار یارانش به هفتصدنفر رسید، ولى او اصفهان را با سیصد نفر گرفته بود. چون گزارش به مرداویج رسید، برادر خود وشمگیر را براى گرفتن او فرستاد، که چون به اصفهان نزدیک شد، على بن بویه آنجا را رها کرد، و با احتیاط به سوى ارّجان‏ رفت، زیرا که او اکنون در میان سپاه یاقوت که در فارس بود، و میان پسرش محمد بن یاقوت که در رامهرمز بود، جا مى گرفت. بنابراین ایشان او را سبک مغز و فرومایه انگاشتند. او در ارّجان‏ فرود آمد و در آنجا ماند و براى یاقوت نامه نوشت. او از خراج ارّجان‏ دو میلیون درم به دست آورد و جز آن گنجینه‏هائى را نیز یافت و کارهاى خود را رو به راه کرد، تا اینکه به کرمان برود و به ما کان بن کاکى دیلمى که در آنجا بود پناهنده شود.
چون یاقوت به نامه على بن بویه پاسخ نداد و او را نپذیرفت، او دوباره نامه نوشته وى را امیر و خود را بنده نامیده، خواستار یکى از این دو راه شد، یا او را بپذیرد، یا اجازه دهد که به درگاه خلیفه‏ رود. یاقوت نپذیرفت و با پسرش مظفر، براى جنگ به سوى او آمد و على بن بویه به نوبندگان آمد، تا در آنجا با نبرد کند. او باز هم نامه نوشته، امان خواسته، از جنگ دورى مى‏جست، ولى یاقوت مى‏ترسید، زیرا شنیده مى‏شد که على بن بویه نیرنگى در کار دارد تا فارس را بگیرد.
على بن بویه هنگامى که پس از بیرون آمدن از ارّجان در کازرون و شهر «شاپور» مى‏زیست، پیرامون پانصد هزار دینار از گنجینه‏هاى بسیار که یافته بود بدست آورد و نیرومند شده، و یارانش فزونى یافتند.
زمانی که به نوبندگان آمد، ابو طالب زید بن على هزینه‏هاى او را به عهده گرفته، هنگامى که یاقوت به جنگ او آمد بسیار ترسید، زیرا سپاه یاقوت هفده هزار مرد از گروه‏هاى گوناگون «ساجى»، «حجرى» و «پیادگان مصافى» و «دیلمیان» و گروه‏هاى دیگر بودند و على بن بویه، تنها هشتصد مرد همراه داشت. او درخواست کرد که به او راه دهد تا باز گردد، امّا یاقوت نپذیرفت، زیرا به دارائى بسیار و شمار اندک یارانش چشم دوخته بود. على بن بویه ایستادگى نکرد و به سوى «بیدا » عقب نشینی کرد. ولى یاقوت از آن نیز جلوگیرى کرد و دو روز در بیرون شهر استخر با وى جنگید که یاقوت برنده بود و بر طمع او و ترس على بن بویه افزوده شد. او در خواست یافتن راه بازگشت را بیشتر نمود، ولى باز هم پذیرفته نشد، تا آنجا که در روز پنجشنبه دوازده شب مانده از جمادى دوم سال ۳۲۲ ه. ق تا به پاى جان جنگید.
سربازان علی بن بویه سپرهاى خود را نزدیک هم گرفته، به پیش مى‏خزیدند و با اشتلم همه یاقوتیان پیش روى خود را به پس مى‏راندند. ابو الحسین احمد بن بویه نیز همراه با سى تن یورش آورد، یاقوت و همه یارانش هنگام نیمه روز گریخته به شیراز پس نشستند. على بن بویه که گمان کرد یاقوت براى فریب نه گریز، عقب نشینی کرده است، در همانجا ماند و تا هنگام عصر در پى او نرفت. او وقتی متوجه شد که دشمن گریخته است، به سوى شیراز رفت، و در دیه «زرقان» شش فرسنگى شیراز فرود آمد. بامداد شنبه نیز از آنجا به دیه «دینکان» آمد. او چنین مى‏اندیشید که یاقوت از شیراز دفاع خواهد کرد، زیرا سپاه او بدون جنگ عقب نشینی کرد و دست نخورده مانده بود. او در یک فرسنگى شیراز اردو زد و چون شنید که یاقوت و على بن خلف بن تناب از شیراز بیرون رفته‏اند و شهر بى‏نگهبان مانده است، گروهى دیلمى و سپاهیان آمیخته براى نگهبانى و سامان دادن به شهر فرستاد. سنیان و گروهى پیادگان سیاه پوست، بردگان بومى در بازار جلو ایشان را گرفتند. دیلمیان نیز هفتاد تن از ایشان را کشتند. زمانی که گزارش به على بن بویه رسید برادر خود ابو الحسین احمد را که آن روز نوزده ساله بود با هشتاد مرد دیلمى به شهر گسیل داده، نزدیک یک هزار سیاه پوست را کشتند و در شهر جار کشیدند که سربازان دولت پیشین و یاران یاقوت باید از شهر بیرون روند، و هر گاه کسى پس از این آگهى در آنجا یافت شود خون و دارائى او هدر خواهد بود. پس هیچکس از آنان در شهر نماند.
هنگامی که دارایی و اموال علی بن بویه افزایش یافته و گنجینه هایش معمور شد مردان ماکان بن کاکی از کرمان به او پیوسته، بدین صورت سپاهش افزایش یافته، و کارش بالا گرفت. رسیدن این گزارشها به مرداویج باعث آمدن او به اصفهان، و سپس رفتن به اهواز شد. علی بن بویه پس از آگاهی از آمدن مرداویج تملق نامه ای به دبیر او نوشه و گروگانی برای او فرستاد. این باعث رام شدن مرداویج شد. علی بن بویه پس از بیرون کردن یاقوت و علی بن خلف از ارّجان آن را به ابراهیم بن کاسک سپرد.[۴۴۸]
ابو عبد الله بریدى که به دبیرى یاقوت استوار مانده بود، هنگامى که در بصره بود و در بستان «مؤما» مى‏خواست سوار طیار خود شود و به واسط برود، گزارش کشته شدن مرداویج را در حمام اصفهان، دریافت نمود و ابو عبدالله بن جنی جرجرائی را برای جانشینی خود به اهواز فرستاده، و به او دستور داد که در بیرون شهر اهواز اقامت کند و پس از مطمئن شدن از بیرون رفتن دیلمیان و گیلها، سواران خود را در جاهای حساس سازماندهی کند. پس از وارد شدن به شهر اهواز من نیز، ابوالفتح بن ابو الطاهر و ابو احمد جستانی را با هزار مرد جنگی برای حفظ و نگهبانی از شهر اهواز می فرستم.
سپس ابوعلی غلام «جواذب» دبیر بریدی از راه آب رسید، و ابن طاهر در اهواز و ابو احمد جستانی در عسکر مکرم استوار شدند. از سوی دیگر در این زمان حاکم ارّجان ابراهیم بن کاسک که اهواز را خالی دید، به تصرف آن چشم دوخت، و از ارّجان به رامهرمز آمد، اما علی بن بویه در نامه ای به او دستور داد که تا هنگام رسیدن نیروی کمکی از فارس از آنجا نرود.[۴۴۹]یاقوت در واسط اقامت گزید تا وقتی مرداویج کشته شد. ابوعبد الله بریدی هم همراه یاقوت به عنوان منشی بود، و بعد ازقتل مرداویج یاقوت به اهواز لشکر کشی کرد و آن شهر را گرفت.[۴۵۰] پس از رسیدن یاقوت از راه شوش به عسکر مکرم، و رسیدن گزارش به ابراهیم بن کاسک، او از رامهرمز به ارّجان بازگشت. یاقوت دلش به سربازان دیلمی، ترک و خراسانی خود گرم بود، که ابو عبدالله بریدی در عسکر مکرم به او رسید و به دست دو تن صندوقدارش «ابن بلوی» و «ابن سریج» سیصد هزار دینار برای سپاه هزینه کرد، و آن را به ارّجان گسیل داشت. علی بن بویه سبقت جسته در پیرامون ارّجان تلاقی دو لشکر رخ داد، و چون لشکر ابن بویه او را در میدان نبرد دیدند قوت قلب یافتند و یاقوت از بسیاری سپاهیان عجمی و دیلمی خود سودی نبرد و پس از شکست چنان گریخت، که دیگر نتوانست بر پای ایستد و کمر ببندد. پس از شکست یاقوت علی او را تا رامهرمز دنبال کرد، و پس از تصرف اهواز، ابو عبد الله بریدی پیام آشتی فرستاد و او پذیرفت، و در نامه ای برای وزیر ابوعلی مقله شرایط آشتی را نوشت و وزیر آن را به راضی خلیفه عباسی نشان داد، و او نیز پذیرفت و بین آنها صلح برقرار شد، و بلاد فارس به ابن بویه واگذارشد.[۴۵۱] البته قبل از آن مرداویج چشم به پایان زمستان۳۲۳ ه. ق داشت تا نخست به ارّجان و سپس بر ابوعلی بن بویه بتازد، و پس از تصرف اهواز، شوش و بغداد کلاه پادشاهی بر سر نهد، اما کشته شدن او از این امر جلوگیری کرد.[۴۵۲]

شورش بریدی:
ابوعبدالله بریدی که که پیماندارکار خراج و دیه های اهواز بود،کارش بالا گرفت و دارای شأن عظیم و توانایی شد. سبب آن این بود که او کارهای اهواز را بر عهده گرفته و مالیات را تعهد و ضمانت کرده بود. پس از فتح اهواز توسط شیرج بن لیلا دیلمی از سوی مرداویج، و فرار یاقوت و غلامش مونس، بریدی به بصره رفت، از آنجا بخش های پایین اهواز که هنوز به دست دیلمیان نیفتاده بود را اداره می کرد، تا اینکه یاقوت او را به دبیری فرزندش محمد گمارد، و همراه او به واسط رفت.[۴۵۳] در همین زمان پس از دستگیری محمد و مظفر پسران یاقوت، وزیر« ابو علی بن مقله»، نامه ای به ابوعبدالله بریدی نوشته است واز او خواست تا به یاقوت آرامش دهد و بگوید که ناگزیر برای خرسندی خلیفه یا به نقل از الکامل ابن اثیر برای آرام کردن سپاهیان این کار را کرد؛ به زودی آنها را آزاد می کند؛ و نزد پدرشان می فرستد؛ و تو باید برای تصرف فارس لشکرکشی کنی. بنابراین یاقوت از راه شوش به عسکر مکرم، و سپس از راه آب به اهواز آمد و پس از وی برادرش ابی یوسف که شریک برادر سومشان ابو حسین، در کارگزاری شوش و جندی شاپور بوده و خراج شوش را ضمانت کرده بودند فرارسید. آنها ادعا نمودند که مالیات سال ۳۲۲ ه. ق را شیرج بن لیلی دیلمی از طرف مرداویج برداشت کرده و امسال(سال۳۲۳ه. ق) این بخش ها بی مالیات مانده اند وچیزی حاصل نشده است، ولی در حقیقت قضیه درست عکس و ضد آن بود، و خود برادران بریدی خراج را ربوده بودند. ابو علی بن مقله (وزیر) ابن عینویه را برای بازرسی فرستاد، که ایشان پس از گرفتن رشوه کا رآنها را تصدیق کرد. این سرکشی برای ابوعبدالله و ابو یوسف بریدی خوشبختی آورد، زیرا با این بهانه و پیشامد های پس از آن تا هنگامی که از اهواز گریختند، بنابر به گفتۀ ابوالفرج بن ابو الهشام و همچنین تارخ الکامل ابن اثیر چهار میلیون دینار برداشت کردند،[۴۵۴] که با این پول به سرکشی بر ضد خلیفه پرداختند. سپس دو برادر برای دیدار با یاقوت به عسکر مکرم آمدند و او به پیشواز آنان آمده، و در جایی به نام «دهانه ی دو نهر» او را دیدند و برای گشودن فارس او را به ارّجان بردند.[۴۵۵]
چنانچه گفتیم ابن بریدی به یاقوت گفت بهتر است که به سوی ارّجان لشکر بکشی و فارس را تصرف نمایی، و یاقوت برای جنگ با علی بن بویه به ارّجان رفت، و بریدی برای جمع آوری خراج ماند و مال بسیاری به دست آورد.[۴۵۶] او در این لشکر کشی همه سپاهیان ترک و سواران دیگر و سه هزا پیادۀ سیاه پوست - گویا این سیاه پوستان بازمانگان ده ها هزار زنگی بودند که در قیام زنگیان در جنوب به سالهای ۲۵۵-۲۷۰ه. ق شرکت داشتند- را همراه خود برد، ولی با آن همه سپاه دم دروازه ارّجان از سپاه علی بن بویه شکست خورد و گریخت. چون یاقوت خود بیش از دیگران ایستادگی کرده بود، در دنبال سپاه جای داشت و علی بن بویه پشت سر او رفت تا به رامهرمز رسید، و یاقوت در بخش باختری عسکر مکرم ماند و پل مسرقان را برید، و علی بن بویه نیز در رامهرمز ماند تا اینکه چنانچه گفته شد میان او و سلطان پیمان آشتی بسته شد. ابو عبد الله نیز از بیم جان خود، از اهواز بیرون رفت تا مبادا پس از جنگ ارّجان جنگ دیگری رخ دهد.[۴۵۷] عاقبت سپاهیان بریدی رسیدند و در بیابان «خان طوق» فرود آمدند، و زورآزمای میان یاقوت و ابو جعفر جمال در گرفت. یاقوت در عسکر مکرم از روند کار جا خورد و صلاح را در این دید که با بریدی کنار بیاید و پخش شدن سخنان او در این مورد یاران او را سست تر کرد. هر روز عده ی زیادی از یاران او جدا شده و به دشمن می پیوستند و وقتی این خبرها توسط مونس به او می رسید، یاقوت که آنها را در نبرد ارّجان آزموده بود می گفت: «اگر یک هزار مرد پابرجای برای ما بماند، که هر جا بخواهیم بیایند، بهتر از این انبوه است که در روزگار ارامش انگل ما و در روز جنگ دشمن ما باشند». عاقبت چون بریدی دانست که برتری درست را به دست آورده است، ابا القاسم تنوخی دادرس را به میانجی گری نزد یاقوت فرستاد و گفت که من دبیر تو هستم و شایسته امیری نیستم و دختر او به عقد ابوالعباس احمد، پسر یاقوت درآمد، صلح برقرار شد و یاقوت به شوشتر رفت.[۴۵۸]

حمله احمد بن بویه و ابو عبد الله بریدى به اهواز:
عماد الدوله با تصرف ارّجان که از لحاظ سوق الجیشی اهمیت حیاتی داشت، در خوزستان، یعنی ولایت با ارزشی که فارس و عراق را به هم متصل می ساخت، جای پایی به دست آورد. بریدیان، فرمانروای واقعی ولایت در این هنگام برای کمک به بر اندازی ولینعمت خود، خلیفه ی بغداد به وی پشت کرده و به آل بویه پیوستند. عماد الدوله نیز از این فرصت طلایی برای اجرای نقشه های قدیمی خود در فتح قلمروی آنها بهره برداری کرد.[۴۵۹] بنابراین ابو عبد الله بریدى به سوى على بن بویه رفت، و او به برادرش احمد بن بویه پیشنهاد کرد که همراه وى به اهواز برود. ابو عبد الله بریدى نیز دو پسر خود ابو الحسن محمد و ابو جعفر فیاض را گروگان نزد على بن بویه نهاد، و همراه امیر ابو حسین احمد بن بویه به سوى اهواز رفت. چون گزارش آمدن احمد بن بویه به ارّجان‏ به بجکم رسید، براى جنگ با او آماده شد، ولى در همان حمله نخست شکست خورد.[۴۶۰] بزرگترین سبب شکست او باران پشت سر هم بود، که کار تیر اندازی با کمان را برای ترکان دشوار نمود. بنابراین بجکم به اهواز برگشت و پل «اربق» را برید و محمد بن ینال ترجمان را به «عسکر مکرم» فرستاد. در آنجا میان معز الدوله احمد بن بویه و محمد بن ینال ترجمان سیزده روز جنگ شد تا احمد بن بویه با پنج تن از ویژگان خود در یک سمیریه از آب عبور کرده در «مشرعه حباس» پیاده شد و نگهبانان آنجا گریختند. او سپس یاران خود را گروه گروه به آنجا برد، و پس از جمع کردن حدوداً سیصد مرد در کرانه باختری، با دشمن جنگ کرد و باعث فرار آنها تا شوشتر گردید.[۴۶۱] چون گزارش به بجکم رسید از دجله اهواز گذشت، و بزرگان شهر را که در میان ایشان ابن ابو علان و ابو زکریاى سوسى بودند دستگیر کرد و با خود برد. او در شوش به ترجمان رسید، و با همه سپاه به سوى واسط رفت. زمانی که بجکم به «طیب» رسید گزارش حادثه را براى ابن رائق نوشت. وقتی که بجکم این سخنان را شنید با صرف نظر کردن از گرفتن مال زنجیر ها را پاره کرد، و سپس ابن رایق و ابن مقاتل و کوفى، براى یحیا بن سعید سوسى میانجى شدند، تا وى را آزاد کرد، و به علت برتری او بر دیگران او را به عنوان رایزن و مشاور خود برگزید. سپس یحیا بن سعید براى دیگران میانجى شد، و ایشان را ضمانت کرد تا آزاد شدند.
چون على بن بویه از آمدن طاهر گیلى به بصره آگاهى یافت و کینه او را براى کارى که در ارّجان کرده بود در دل مى‏داشت، به برادرش ابو حسین نامه نوشت که دستگیرى او را از ابو عبد الله بریدى بخواهد، بنابراین او را گرفته به فارس فرستادند. و پس از فرار محمد بن ینال و حوادثی چند احمد بن بویه به اهواز رفت و سه تن از سرداران خود را در عسکر مکرم بر جاى خود گمارد. ابو عبد الله بریدى پس از سى و پنج روز از او جدا شد و به باسیان گریخت و در نامه نگاری هایی که کرده بود عذر تقصیر آورد و کار خود را توجیه نمود.[۴۶۲]
در سال ۳۳۴ ه. ق احمد بن بویه که کوچکترین اولاد بویه بود، از طرف برادر بزرگش علی که پس از تصرف ارّجان و شکست یاقوت در آنجا شیراز را مقر خود قرار داده بوده، به بغداد حمله نمود. او بعد از ملاقات با ابراهیم متقى خلیفه، امناى خلافت، على بن بویه را که بزرگترین اولاد بویه بود به لقب عماد الدوله سرافراز نمودند، حسن بن بویه که پسر میانى بویه بود رکن الدوله و احمد را معز الدوله لقب دادند. درهم و دینار با نام انها زینت یافت و به امر اوخلیفه مستکفی از سریر سلطنت به زیر کشیده شد و کور و مبحوس گردید، و فضل بن جعفر مقتدر عباسى با لقب المطیع للّه به جای او بر تخت سلطنت تکیه داد.[۴۶۳]
در سال ۳۳۶ه. ق معزالدوله همراه المطیع عازم بصره شد و می خواست که بصره را از دست ابو القاسم بریدی بگیرد، آنها از راه خشکی عازم بصره شدند. در این میان قرمطیان سفیری نزد معزالدوله فرستادند و او را به سبب این کار ملامت کردند، ولی معزالدوله نامه ای همراه با وعید و تهدید برای آنها فرستاد و پس از نزدیک شدن او به بصره سپاهیان ابو القاسم بریدی از او امان خواستند و خود او به میان قرمطیان گریخت. بنابراین معزالدوله پس از گرفتن بصره از دست ابوالقاسم پسر ابوعبدالله بریدی از بصره برای ملاقات برادرش علی عمادالدوله به خوزستان آمد، و در ارّجان به خدمت او رسید و در مقابل او بر زمین بوسه زد.[۴۶۴] همچنین در بیان این ملاقات ابو حسن ما فروخى[۴۶۵] نقل کرده است که با معز الدوله بودم که عماد الدوله به ارّجان‏ آمد و آنها با هم روبرو شدند. او گفت: « عماد الدوله مرا خواسته و گفت: شنیدم به برادرم گفته‏اند که من آمده‏ام اینجا که برخى نواحى اهواز را از وى پس بگیرم،[۴۶۶] پس با دست به ریش خود اشاره کرده گفت: چه بدبختى است اگر من تا این اندازه پست شوم. من کى را دارم تا در پى افزودن دارائى و پس انداز براى او باشم. این مرد و برادرش دو پسر من هستند، من جهان را براى ایشان مى‏خواهم. من نیامده‏ام مگر براى آنکه ریاست آینده را میان ایشان درست کنم، تا هر گاه حادثه‏اى براى من رخ دهد میان ایشان ناسازگارى نیفتد، مى‏بینید که من بیمار هستم، من از او مى‏خواهم که احترام بزرگتر را مانند معمول نگاه دارد. شهرستانها که دارد مبارکش باد، اگر برخى از فارس را نیز بخواهد به او خواهم داد، من شبانه روز از خداوند جز سلامتى این دو را نمى‏خواهم. این دو در نسب برادر من، و در پرورش دو فرزند من، و دو دست پروردۀ من در شهرستانها هستند. من جز این دو چه کس دارم که بتواند کارى انجام دهد[۴۶۷]». بی گمان عمادالدوله خود را امیر الامرا می دانست، اگر چه معز الدوله در مقام فرمانروای بغداد بالفعل چنین عنوانی را داشت، اما وی هرگز ادعا نکرد که فرمانروای بزرگ تمام امپراتوری آل بویه است. تنها پس از مرگ وی بود که امیرالامرای بغداد، پادشاه سراسر قلمروی آل بویه نیز خوانده می شد. در ضمن مسأله جانشینی که می بایست تا نزدیک شدن مرگ عماد الدوله بی زاد و رود بی تکلیف باقی بماند، موجب تحمیل یک راه حل موقتی گردید. وی برادرزاده اش عضد الدوله را نامزد جانشینی تاج و تخت شیراز کرد. با این تصمیم شکافی که بر سر موضوع جانشینی در امپراتوری آل بویه پدید آمده بود دائمی گردید، و می بایست زمانی فرا رسد که هیچ یک از پادشاهان آل بویه آن قدرت معنوی و نظامی را نداشته باشند که به هنگام نیاز مسؤلیت تمام امپراتوری را به عهده بگیرند.[۴۶۸]

فرمانروایی رکن الدوله:
پس از شکست یاقوت در نوبندگان و گریز لشکریان او به سمت گرگان، یاقوت با تمام سپاه رسید و در همان میدان آماده نبرد شد. در این حال عماد الدوله برادرش حسن را به کازرون فرستاد و پس از تلاقی با گروهی از لشکریان یاقوت آنها را شکست داد.[۴۶۹] در سال ۳۲۲ه /۹۳۴ م که میان مرداویج و عمادالدوله علی بویه صلح برقرار شد وی برادر خود حسن را به گروگان نزد او فرستاد. رکن الدوله ابو على حسن بن بویه که نزد مرداویج به گروگانى برادرش على بن بویه زندگانى مى‏کرد، همینکه از داستان قتل مرداویج آگاه شد با دادن وعده با نگهبانان کنار آمد، و یک شب پس از کشتن مرداویج فرارکرد.[۴۷۰]
ترکان نیز دو گروه شدند: گروهی از آنان که به سوى فارس رفتند و به على بن بویه پناهنده شدند، که «خجخج» در میان ایشان بود. این همان کس است که چون توزون[۴۷۱] بر عراق چیره شد او را کور کرد. گروه دیگر که بیشترین بودند، به کوهستان‏رفتند و بجکم[۴۷۲] در میان آنها بود که حکومت عراق را گرفت و در روزگار خلیفه الراضى امیر الامراء شد. البته مرداویج چشم به پایان یافتن زمستان سال ۳۲۳ ه. ق داشت، تا نخست به ارّجان‏ رود، سپس بر على بن بویه بتازد و چون کار او را ساخت، به اهواز و سپس به شوش برود. پس بیشتر سپاه خود را به شیرج سپرد تا بر واسط یورش برد. او بر آن بود که بغدا را بگیرد و افسر پادشاهى بر سر نهد، و کشور پارسیان باز گرداند، ولى کشته شدن او از آن جلوگیرى کرد.[۴۷۳]
رکن الدوله هنگام مرگ برادرش عماد الدوله در نواحى گرگان بود، زیرا براى جنگ با وشمگیر رفته بود، و او را شکست داد، و تا چالوس دنبالش کرده بود. چون گزارش مرگ برادر را دریافت کرد آزرده خاطر شد و دانست که فارس بر ضد فرزندش فنا خسرو - عضد الدوله ی آینده- شورش خواهدکرد. پس با شتاب بدان سو شتافت، تا کارها را رو به راه کند. او نخست به رى آمد، على بن کامه را به جانشینى خود گمارد، ولى دورى او از شهر کینه دشمنان را بیدار کرد و هر یک به گونه‏اى نقشه مى‏کشیدند. رکن الدوله براى برادرش معز الدوله نامه نوشت، و او را از مرگ برادرشان و تصمیمات خود آگاه کرد. معز الدوله نیز به وزیرش ابو جعفر صیمرى که مشغول جنگ با عمران شاهین بود نامه نوشت، که از آن بگذارد و براى کمک به رکن الدوله به فارس رود.
او نیز چنان کرد و زودتر از رکن الدوله به شیراز رسید، رکن الدوله از این رفتار خوشش آمد. پس زمانی رکن الدوله به شیراز رسید، نخست به زیارت قبر برادرش که دم دروازه استخر است رفت. سپس مقدارى از مرده ریگ عماد الدوله را براى برادرش معز الدوله به بغداد فرستاد که یکصد و هفتاد غلام و یکصد بار سلاح و همین اندازه پوشاک و اثاثیه در آن بود. او از بخشهاى فارس نیز ارّجان را به اقطاع وى پیوند داد، سپس او وزیرش را در آنجا گذاشت و به رى بازگشت.[۴۷۴]

فرمانروایی عضد الدوله:
پس از مرگ علی در سال ۳۳۸ه. ق پسر برادرش فناخسرو جانشین او شد، و در سال ۳۵۱ ه. ق المطیع خلیفه عباسی به او لقب عضد الدوله داد.[۴۷۵]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...