آدلر به شرط و پیشایند را که ممکن است پیامد های تاسف باری در رشد عزت نفس داشته باشد ذکر می‌کند:

 

اول حقارت های عضوی و تفاوت اندازه و قدرت این شرایط تا حدی زیادی غیر قابل اجتناب می‌باشد اما به علت اینکه اثرات برانگیختگی دارند می توان منجر به نتیجه مطلوب گردند. او مفروض می‌دارد که احساس حقارت ناگزیر در تجربیات دوران کودکی هر فرد به وجود می‌آید.

 

پیشایند دوم که مهم نیز می‌باشد عبارت است از عدم دریافت میزان مناسب پذیرش و حمایت وتشویق از والدین و دوستان نزدیک می‌باشد. کودکان دارایی حقارت عضوی با دریافت پذیرش و حمایت می‌توانند ضعف ها را جبران و به قوت تبدیل نمایند اما آن ها بدون چنین حالتی ناامید و پریشان می‌شوند.

 

پیشایند سوم: افراط زیاد در حمایت و پذیرش است. در صورتی که آدلر معتقد است به اثرات سودمند حمایت و پذیرش می‌باشد ولی ‌در مورد اثرات تخریبی افراط زیاد اخطاری می‌دهد او معتقد است که کودکان نازپرورده به میزان غیر واقع بینانه ای از ارزش دست خواهند یافت. آن ها خود محور و طلبکارانه می‌باشند و خواهان شرکت در روابط دو جانبه اجتماعی نیستند و یا آمادگی آن را ندارند.

 

نظریه راجرز:

 

راجرز، عزت نفس را ارزیابی مداوم شخص از ارزشمندی خویشتن خود و یا نوعی قضاوت نسبت به ارزشندی وجودی خود تعریف ‌کرده‌است. او معتقد است این صفت در انسان حالت عمومی دارد و محدود و زود گذر نیست. بر طبق نظر راجرز، عزت نفس در اثر نیاز به توجه مثبت دیگران به وجود می‌آید. نیاز به توجه مثبت دیگران، شامل بازخوردها، طرز برخورد گرم ‌و محبت‌آمیز، صمیمیت، پذیرش ‌و مهربانی از طرف محیط به خصوص اولیاء کودک است (شاملو، ۱۳۶۸).

 

۲-۱۳ شیوه های فرزند پروری

 

رابطه والدین اعم از آموزشی یا غیر آموزشی با فرزندان، رابطه ای یکسان و بر طبق یک الگو و مدل خاصی نیست. بر اساس تحقیقی در فرانسه، این مدل‌ها در ارتباط با طبقه اجتماعی خانواده ها می‌باشند. (ژیفو لوواسور، ۱۹۹۵) به گفته کاستلان “یک مدل فرزند پروری در همه خانواده ها وجود ندارد. بلکه به تعداد خانواده ها، تعداد روش های فرزند پروری وجود دارد” (کاستلان[۲۵]، ۱۹۸۶) .

 

برای مثال، ‌در مورد فعالیت اجتماعی کردن کودکان، مدل‌های متفاوتی وجود دارد. بومریند به نقل از سیف (همان منبع) با انجام پژوهشی در باره ۱۵۰ کودک ۴ ساله، که در دوره آمادگی پیش دبستانی ثبت نام کرده بودند، والدین آن ها را به سه گروه مختلف به شرح زیر تقسیم می‌کند:

 

گروه اول، والدینی هستند که فرزندان خود را مجبور به اطاعت کورکورانه می‌کنند. این گروه، فرزندان خود را محدود کرده، اختیار و آزادی کمتری به آن ها می‌دهند و معتقدند که رفتار کودکان بایستی زیر نظر آنان باشد. در نتیجه، ضوابط رفتاری آن ها انعطاف پذیر نبوده و یک جانبه است، و گاهی اوقات برای اجرای همان ضوابط رفتاری، کودکان را تنبیه می‌کنند. گروه دوم، والدینی هستند که با فرزندان خود با اقتدار رفتار کرده، ولی بر عکس گروه اول معتقد به انعطاف پذیری در رفتارند. به فرزندان خود فرصت می‌دهند تا در صورت لزوم اعتراض کنند و تربیت خاصی را با دلیل به آن ها تفهیم می‌کنند. گروه سوم، والدینی هستند که نسبت به رفتار فرزندان تحمل پذیرند و در برابر اعمال خلاف، چشم پوشی می‌کنند. این والدین، معیارهای مشخصی را جهت رفتار کودکان در نظر می گیرند، و سایر رفتار آنان را با دیده اغماض می نگرند، جز رفتارهائی که باعث صدمه و آسیب بدنی به آن ها می شود. علی شریعتمداری نیز سه روش دمکراسی، آزادی و دیکتاتوری را تقریبا با همین محتوی به عنوان شیوه های فرزند پروری موجود در خانواده ها معرفی می‌کند. (شریعتمداری، ۱۳۶۷) در پژوهش حاضر، نکته قابل تعمق در شیوه های فرزندپروری، حضور فیزیکی والدین در محیط خانه یعنی زمان بودن با فرزندان و چگونگی فضای فرهنگی حاکم بر خانواده مد نظر می‌باشد.

 

۲-۱۳-۱ تاثیرات والدین:

 

انسان، چون موجودی اجتماعی است و در ارتباط با محیط های اجتماعی مختلف می‌باشد، از هر محیطی چیزی می آموزد تا در مجموع از فرد بدونِ هویت، تبدیل به شخصِ اجتماعی (نیک گهر، ۱۳۶۹) و دارای هویت اجتماعی گردد و طبیعی است که این فرد شهروندی مثمر ثمر برای جامعه خویش می شود. در گذر از شخص فردی بدون هویت به شخص اجتماعی، فعالیت جامعه پذیری نسبت به وی اعمال می شود. امر جامعه پذیری توسط منابع مختلف بر روی انسان عملی شده، و هر یک بخشی از شخصیت فرهنگی و اجتماعی شخصِ اجتماعی شده را می‌سازند. در این بین، خانواده در اکثر جوامع از جمله ایران بیشترین نقش را ایفا کرده، (پیاژه، ۱۹۸۱) که این نقش در رفتارها و نوع فرزند پروری آن ها متبلور می شود.

 

در این رابطه ثنائی به نقل از فریمو می‌گوید: “اثر خانواده بر اشخاص از تمام نیروهائی که تا بحال شناخته شده بیشتر است. یعنی اثر خانواده فراتر از فرهنگ جامعه، دنیای کار، دوستان، نزدیکان و امثال آن هاست” (ثنائی، ۱۳۷۸). ثنائی به نقل از مینوچین بر این باور است که، “فرد بدون خانواده، قابل تعریف نیست. در واقع خانواده کانون شکل گیری و هویت فرد است” (همان منبع). باقر ثنائی نیز خود معتقد است، ” انسان عمدتاً وارث برنامه ریزی های خودآگاه و ناخود آگاه خانواده و برون سازی های دوران کودکی خود با آن ها‌ است” (همان منبع). اعزازی نیز به نقل از ماکس هورکهایمر معتقد است که ” از میان تمام نهاد های اجتماعی که فرد را برای قبول اقتدار (دیکتاتوری در سطح جامعه) آماده می‌سازد، خانواده در مقام اول قرار دارد.” (اعزازی،۱۳۷۶) در همین رابطه کلاین برگ نقل می‌کند که، ” ژاک در مطالعه استادانه خود در باره قدرت طلبی ‌در کودکان ۴ ساله ثابت کرد که تغییر صفات شخصیت بر اثر تغییر اوضاع و احوال محیط ممکن است.” (کلاین برگ، ۱۳۷۲) و تاثیر گذارترین این محیط ها خانواده می‌باشد. به عقیده کاردینر “شیوه تربیت کودک (نخستین نهاد اجتماعی) ساختمان اساسی شخصیت را پی ریزی می‌کند.” (همان منبع) نیوکمب چنین می‌گوید: “تفاوت جنبه‌های عملی تربیت کودکان نتیجه تفاوت فرهنگی و نیز تفاوت شخصیت است.” (همان منبع) شیخاوندی نیز ‌در مورد تاثیر خانواده بر شخصیت فرزندان معتقد است که “بر اساس مطالعات روانی- جامعوی، مثلا ملاحظه شده است که در خانواده های سخت گیر کودکان یا سر به طغیان می‌زنند و خشونت بخرج می‌دهند و یا احساس گناه و مجرمیت می‌کنند و در خود فرو می‌روند.” (همان منبع)

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...